دیشب داداشم اینا خونمون بودن ، برادرزادم 4 سالشه ، دفترو مدادشو داد به باباش گفت: میشه برام یه کاپیون بکشی؟( پاپیون)!
باباشم براش کشید داد بهش ، بعد خودش رفت بالای اون کاپیون یه کله کشید با چشم و مخلفات ، پایینشم یه تنه و دست و پا اومد گفت این دایی جونمه وقتی داماد شده بود
یعنی عاشقشم
اینم کوچولوئیاشه
اینو جایی خوندم خندم گرفت گفتم بزارمش تو وبلاگ خودم شما هم بخندی ، البته از اوجایی که خودم دخترم خیلی بزرگواری کردمااااااااااااااااااااااااااااااااا، اصولا آدم خاکی ای هستم
:
ﺯﻥ ﺭﻓﯿﻘﻢ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺶ ﺭﻓﯿﻘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﭘﮑﺮﻩ !ﺑﺶ ﮔﻔﺘﻢ.ﭼﺘﻪ خره؟
ﮔﻔﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻮﻧﻮﮔﺮﺍﻓﯽ ﺯﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ
ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺐ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﭽﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ .
ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﮔﻔﺖ : ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺭﺩﺳﺮﻩ
ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺮﺍ؟
ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻻ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻭﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﺩﻟﺸﻮ ﻣﯿﺸﮑﻮﻧﻪ ﻭ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭﻟﯽ ﭘﺎﺭﮎ ﺩﻭﺑﻠﻮﺷﻮ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟
ﻣﻨﻢ ﺯﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ