مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت... و این داستان همچنان ادامه دارد...
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد! اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مُرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد...
عید، «حول حالنا» است که واجب است بفهمیم عید، شوقی است که پدرم را به مزرعه می خواند عید، تن پوش کهنه باباست که مادر آن را به قد من کوک می زند و من آن قدر بزرگ می شوم که در پیراهن می گنجم عید، تقاضای سبز شدن است یا مقلب القلوب!
روزی همسرم بهم گفت: پاشو بیا به دخترت بگو غذاش رو بخوره، کلافم کرده دیگه! من هم روزنامه رو انداختم به کنار و رفتم پیش دخترم آوا ! آوا به نظر وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت! گفتم: چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم! آوا با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، می خورم ، شما هم باید یه قول بهم بدی؟ ناگهان مضطرب شدم و گفتم : آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی! بابا از اینجور پولها نداره! باشه ؟ آوا گفت: نه بابا، من هیچ چیز گران قیمتی نمیخوام! و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو خورد! وقتی غذا تمام شد و آوا گفت، من میخوام سرمو تیغ بندازم! تقاضای او همین بود! همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه! یک دختربچه سرشو تیغ بندازه ؟ غیرممکنه! گفتم: عزیزم ، چرا چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین میشیم، آوا گفت : بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟ می خوای بزنی زیر قولت؟ گفتم: باشه! مرده و قولش صبح روز دوشنبه آوا رو با سر تراشیده شده بردم مدرسه! در همین لحظه پسری با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت: آوا، صبر کن تا منم بیام! چیزی که باعث حیرت من شد، دیدن سر بدون موی آن پسر بود ، با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه! خانمی از اتومبیل پیاده شد و اومد گفت: دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست! پسری که داره با دختر شما میره، پسر منه! اون سرطان خون داره! می ترسید بازم هم کلاسی هاش مسخره ش کنن. آوا بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه! آوا یک فرشته ست! فرشته..
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم! و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم...
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند»! تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند، تا ببیند چطور میشود شاه را معالجه کرد! اما هیچ یک ندانست! تنها یکی از مردان دانا گفت: که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند! اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود! شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد! آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی را پیدا کنند! حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد! آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید: « شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟» پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که "پیراهن" نداشت...
روز شهادت حضرت زهرا(س) یکی خدمت آیت الله بهجت عرض کرد: آقا تسلیت میگم ، به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی زدند..آیت الله بهجت فرمودند: الان هم به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی می زنند عرض کردند: الان چطور به حضرت سیلی می زنند؟ آیت الله بهجت فرمودند: هر دختر شیعه با بی حجابیش یک سیلی به صورت حضرت زهرا سلام الله می زند!
مواظب باشیم با کارامون به حضرت زهرا (س) سیلی نزنیم
تو شهر حیف نون اینا برای اولین بار چرخ فلک نصب می کنن. حیف نون به شهرداری زنگ می زنه می گه دستتون درد نکنه، از وقتی پنکه بزرگه رو نصب کردین هوا خیلی خنک شده![نیشخند]
تا حالا به این موضوع فکر کردی؟ به این فکر کردی که چرا هیچکسی تو رو درک نمیکنه و شایدم تو هیچ کیو درک نمیکنی؟ تا حالا به این موضوع فکر کردی که چرا بقیه تنهات میذارن؟ چرا اونقدر که تو بقیه رو دوست داری اونا تو رو دوست ندارن یا برعکس، اونقدر که ازشون متنفری اونا هم ازت متنفر باشن؟ تاحالا چندبار به مرگ فکر کردی؟؟ نه نمیخوام موج منفی بدم، البته بگذریم که زندگی اینجا دریای بارهای منفیه... تا حالا فکر کردی که چرا اینجا، تو این کشور، تو این زمان، یا توی این خانواده به دنیا اومدی؟ تا حالا به اجبارهایی که توی زندگیت اتفاق افتاده فکر کردی؟ ای بابا همش شد منفی که... چه روزگار غریبیه! میگن جوانی و فصل شادابی... باشه آقا ما جوون و این فصلم فصل شادی... میگیم بزن بریم کنسرت یه حالی کنیم، وقتی که از در میایی بیرون خواهر برادرای محترم گشت رو میبینی و... میگیم بزن بریم سینما یه حالی کنیم، وقتی میریم سینما یه سری هنرمند مثله... میبینیم که گند زدن توی فیلم طنز! مجبوریم بریم فیلم های غمگین جیرانی رو ببینیم بعد میگن فصل شادی... میگیم بزن بریم بیرون تو پارک یه حال کنیم، چی میبینیم یه گدا و یه رمال و یه مشت پیر و پاتال و مامور های محترم گشت... باشه میریم یه ذره از طبیعت عکس بندازیم، چی میبینیم؟؟ طبیعتی پر از آشغال نوشابه و چیپس و کهنه بچه... ای بابا از ما که نگذشته، آینده بیچاره نسلای بعدی که بهشون نرسیده چیه.. بگذریم جوونی و فصل غم... بگذریم...
تجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاوز یعنی چی؟؟؟؟ تجاوز یعنی دختری به خاطر نگاه هرزه ی من، تو گرمای تابستون روسریشو تا پیشونی جلو بکشه! تجاوز یعنی من و دوستان سر کوچه وایساده باشیم، خانوم مجبور باشه یه کوچه رو دور بزنه تا ما مزاحمش نشیم! تجاوز یعنی زن از بی معرفتی من امنیتی نداشته باشه! تجاوز یعنی با دوچرخه ام تک چرخ بزنم، بعد یه دختر دوچرخه سوار دیدم تیکه بندازم! تجاوز یعنی دوستت دارم گفتنت هزار تا معنی بده! تجاوز یعنی بی غیرت شدن! تجاوز یعنی تو جیب هر کدوم مون لااقل 10 تا شماره باشه! بله تجـــــــــــاوز به معنی زورکی هم آغوش شدن نیست...!
اما برعکس این موضع میدونی چی میشه؟؟ اگه زنی بخواد مردی را از راه به در کنه، خدا هم نمی تونه کمکش کنه!! و این است واقعیت تلخ روزگار ما..!
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت...
و این داستان همچنان ادامه دارد...
سلامممممممم اجی سفر خوبی داشته باشی گلممم سال نو هم پیشتپیش مبارکککککککک
سلام عزیزم ایشالله سفر خوبی داشته باشی و لبخن رو لبات
ممنون
سلام ایشالله سفر خوش بگذره عزیزم..
سال نو رو پیشاپیش بهت تبریک میگم فدات خوش باشی گلم...
منم دلم برات تنگ میشه .. مواظب خودت باش
مرررررررررسی
سلام سفر بخیر سال نو تو هم مبارک ایشالله خوش بگذره حالا کجا میری
یجای خوب
مادرنزاییده کسی از من حرف بکشه
سلام.خوبی؟سفر خوبی داشته باشی عیدتم مبارک اجی
ممنووووووووووون
سلام سال نو مبارک آجی ج.ن
برو خوش بگذره ماهم کم کم میریم
همچنین به شما
פֿבآیـــــــــآ..
مے פֿواهمـــــــــ اعتــــــــراف ڪُــــــنَـمـ..
בیگـــر نمے توآنــــَمـــ ؛פֿـسـتـہ اَمـــــــــ..
"مًـــــرآ" از مـטּ بگیر..
مآلہ פֿوבتـــــــ..
مــَטּ نمے تــًوانــَم نگهشــ בارمـ..
آپمممممممم منتظر نظرتمممممممممم[چشمک]
ok
مایه اصل ونصب درگردش دوران زر است
دائمأخون میخوردتیغی که صاحب جوهراست
دود اگربالا نشیندکسرشأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیردگرچه او بالاتر است
شصت وشاهد هر دو دعوای بزرگی میکنند
پس چراانگشت کوچک لایق انگشتراست
آهن وفولادازیک کوره میایندبرون
آن یکی شمشیرگردددیگری نعل خراست
گرببینی ناکسان بالانشینندصبرکن
روی دریاکف نشیند قعردریاگوهراست.
سلم خوبی عزیزم ؟
مرسی که خبر دادی
سال نو رو پیشایش بهت تبریک میگم . . . ایشالا سال خوبی در پیش داشته باشی و بهترین سال زندگیت باشه
tnx
دِلـمـآטּ خـوش اســتـ کـه مےنـویسـیمـ و دیگـراטּ مےخوانَنــد
و عِـده اےمے گـــویــَند: آه چـ ـــہ زیبــا و بعضــے اَشــک
میـریزنـد و بعـضے مےخَـندَنــد دِلِـــمآטּ خُـوش اسـت
به اینـکــہ یکےفقطـــ عاشــِق خــودِمان باشَــد نه چــیز
دیگــر دلماטּخوش اســت یـــکےبآ مــآ دَرد دِل کُــنَد
یآ دِلَــش بَرایِـــمآن بِـسوزَد .
بـآ شاخـه گُــلـی دل مےبَـندیمـ
و بـآ جملهـ اےدل می کــنیمـ
دلــماטּخوش مـے شود
به آوردטּخواهِشےو چِشــیدَטּ لـِذَتے
وَ وَقتے چیزےمُــطابِـق مـــِیل مـــــآنبـــــاشَد
چــِــقدرراحَــــت لَـگَـــــد مےزنیم وَ چـه ساده
مےشکنیم همه چیز را ، حتے غرور را ...
دِلـمـآטּ خـوش اســتـ کـه مےنـویسـیمـ و دیگـراטּ مےخوانَنــد
و عِـده اےمے گـــویــَند: آه چـ ـــہ زیبــا و بعضــے اَشــک
میـریزنـد و بعـضے مےخَـندَنــد دِلِـــمآטּ خُـوش اسـت
به اینـکــہ یکےفقطـــ عاشــِق خــودِمان باشَــد نه چــیز
دیگــر دلماטּخوش اســت یـــکےبآ مــآ دَرد دِل کُــنَد
یآ دِلَــش بَرایِـــمآن بِـسوزَد .
بـآ شاخـه گُــلـی دل مےبَـندیمـ
و بـآ جملهـ اےدل می کــنیمـ
دلــماטּخوش مـے شود
به آوردטּخواهِشےو چِشــیدَטּ لـِذَتے
وَ وَقتے چیزےمُــطابِـق مـــِیل مـــــآنبـــــاشَد
چــِــقدرراحَــــت لَـگَـــــد مےزنیم وَ چـه ساده
مےشکنیم همه چیز را ، حتے غرور را ...
سلام آرزوی خودم ایشالا سال آینده سالی پر از خوبی سرشاز از محبت الهی وسلامتی برات باشه
ممنوون عزیزم
آرزو جان ایشالا بهت خیلی خوش بگذره منم برات بهترین ها را آرزو دارم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآمین
همچنین گلم
من با تو فاصله ای ندارم !
مـثـل هـوا
کـنـارت هـسـتـم ...
فـقـط ، کـمـی مـرا نـفـس بـکـش
" حبسم کن درون سینه ات ...! "
خوش بگذره عزیزم سالِ خوبی رو واست آرزو دارم آرزو جان
ممنووووووووووووووون
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد!
اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.
هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون…
بعد از یک ماه پسرک مُرد…
وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…
دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده…
دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…
میدونی چرا گریه میکرد؟
چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد...
سلام آرزو جان . سال نو شمام مبارک عزیزم
tnx
سلام خانومی.سفرت بی خطرباشه وخوش بذگره
پیشاپیش سال نوت هم مبارک
عید، «حول حالنا» است
که واجب است بفهمیم
عید، شوقی است
که پدرم را به مزرعه می خواند
عید، تن پوش کهنه باباست
که مادر
آن را به قد من کوک می زند
و من آن قدر بزرگ می شوم
که در پیراهن می گنجم
عید، تقاضای سبز شدن است
یا مقلب القلوب!
________000____________من آپم___ __777______________
______0000_______________________77777_____________
____00000___گذری_______________7777777_____________
___00000______________________777777777____________
__000000____________77777777777777777777777777777_
_0000000___نیم نگاهی___7777777777777777777777777___
_0000000_________________777777777777777777_______
_0000__00_________________77777777777777777_______
_0000__00000000__________777777777_777777777______
_000000000000___________7777777_______7777777_____
__0000000000___________77777_____________77777____
___0000_000000________777___________________777___
____00000_______0____________0000_________________
______000000__00000______000000______نظری_________
________000000000000000000000_____________________
سلام انشاا... سفر خوشی داشته باشی .بووووس
عیدت هم پیشاپیش مبارک.
همچنییییییییین
ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ 25 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ 25 ساله ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ! ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ! ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ 5 ساله ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ، ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ، ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ! ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ! ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ. ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ! ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ میگردیم. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...
تکراری بود اما قشنگ! و این زیبایی تکراری بودنش رو توجیه می کنه..
فاجعه یعنی...
آنقدر در تو غرق شده ام که از تلاقی نگاهم با دیگری احساس خیانت میکنم!!!!
شاید دوست داشتن همین باشد..!
روزی همسرم بهم گفت: پاشو بیا به دخترت بگو غذاش رو بخوره، کلافم کرده دیگه! من هم روزنامه رو انداختم به کنار و رفتم پیش دخترم آوا !
آوا به نظر وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت! گفتم: چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم! آوا با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، می خورم ، شما هم باید یه قول بهم بدی؟ ناگهان مضطرب شدم و گفتم : آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی! بابا از اینجور پولها نداره! باشه ؟ آوا گفت: نه بابا، من هیچ چیز گران قیمتی نمیخوام! و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو خورد! وقتی غذا تمام شد و آوا گفت، من میخوام سرمو تیغ بندازم!
تقاضای او همین بود!
همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه! یک دختربچه سرشو تیغ بندازه ؟ غیرممکنه! گفتم: عزیزم ، چرا چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین میشیم، آوا گفت : بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟ می خوای بزنی زیر قولت؟
گفتم: باشه! مرده و قولش
صبح روز دوشنبه آوا رو با سر تراشیده شده بردم مدرسه!
در همین لحظه پسری با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت: آوا، صبر کن تا منم بیام! چیزی که باعث حیرت من شد، دیدن سر بدون موی آن پسر بود ، با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه! خانمی از اتومبیل پیاده شد و اومد گفت: دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست! پسری که داره با دختر شما میره، پسر منه! اون سرطان خون داره! می ترسید بازم هم کلاسی هاش مسخره ش کنن. آوا بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه!
آوا یک فرشته ست! فرشته..
سلام اجی جونی[بوسه][قلب]
یک عالمه عطر بید، تقدیم تو باد
تبریک بسی شدید، تقدیم تو باد
تنها دل و قلوه ایست دارایی ما
این هم، دم صبح عید، تقدیم تو باد . . .[گل][گل][گل][گل][گل]
پیشاپیش عید رو به شما اجی خوشگلم تبریک میگم
سال خوبی داشته بشی[بوسه][قلب][بوسه][قلب][بوسه][قلب]
سلام . سال نو توام مبارک . سال خوبی داشته باشی . برگشتی یه سر به منم بزنی .
دو قدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاران بدوز .
دل را از پیله ی قهربیرون بکش
واژه هارا از خواب فراموشی بیدار کن
بگذارطرح لبخند بر چهره ات کشیده شود .
امیدوارم بهترین ها را از خدا عیدی بگیرید "نوروز مبارک "
سلام...
خوبی سلامتی...
ببخشید دیر اومدم
عیدت مبارک سال خوبی داشته باشی...
مراقب خودت باش...
Yaser
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم! و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم...
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد: سارا…دخترک خودش را جمع و جور
کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای
لرزان گفت: بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به چشمهای سیاه و مظلوم
دخترک خیره شد و داد زد: ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو
سیاه و پاره نکن؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت:
خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت
میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه
برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه … اونوقت …
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم
رو پاک نکنم و توش بنویسم …
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت: بشین سارا …
و همونجا بود که با دستمال کاغذی اشکش را از زیر عینکش پاک میکرد تا بچه ها نفهمند...
نوروزتان همراه با شکفتن آرزوهایتان مبارک باد.
سلام عیدت مبارک ممنون که بهم سرزدی از مسافرت برگشتی منتظرتما...
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند»! تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند، تا ببیند چطور میشود شاه را معالجه کرد!
اما هیچ یک ندانست! تنها یکی از مردان دانا گفت:
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند! اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود!
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد! آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی را پیدا کنند! حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد!
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید: « شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که "پیراهن" نداشت...
سلام اجی جونی
روز شهادت حضرت زهرا(س) یکی خدمت آیت الله بهجت عرض کرد: آقا تسلیت میگم ، به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی زدند..آیت الله بهجت فرمودند: الان هم به حضرت زهرا سلام الله علیها سیلی می زنند عرض کردند: الان چطور به حضرت سیلی می زنند؟ آیت الله بهجت فرمودند: هر دختر شیعه با بی حجابیش یک سیلی به صورت حضرت زهرا سلام الله می زند!
مواظب باشیم با کارامون به حضرت زهرا (س) سیلی نزنیم
التماس دعا
انقدر بدم میاد موقع درس خوندن یکی بیدارم میکنه[نیشخند]
آپمممممممممممممممم
تو شهر حیف نون اینا برای اولین بار چرخ فلک نصب می کنن. حیف نون به شهرداری زنگ می زنه می گه دستتون درد نکنه، از وقتی پنکه بزرگه رو نصب کردین هوا خیلی خنک شده![نیشخند]
تا حالا به این موضوع فکر کردی؟ به این فکر کردی که چرا هیچکسی تو رو درک نمیکنه و شایدم تو هیچ کیو درک نمیکنی؟ تا حالا به این موضوع فکر کردی که چرا بقیه تنهات میذارن؟ چرا اونقدر که تو بقیه رو دوست داری اونا تو رو دوست ندارن یا برعکس، اونقدر که ازشون متنفری اونا هم ازت متنفر باشن؟
تاحالا چندبار به مرگ فکر کردی؟؟ نه نمیخوام موج منفی بدم، البته بگذریم که زندگی اینجا دریای بارهای منفیه...
تا حالا فکر کردی که چرا اینجا، تو این کشور، تو این زمان، یا توی این خانواده به دنیا اومدی؟
تا حالا به اجبارهایی که توی زندگیت اتفاق افتاده فکر کردی؟
ای بابا همش شد منفی که...
چه روزگار غریبیه! میگن جوانی و فصل شادابی... باشه آقا ما جوون و این فصلم فصل شادی...
میگیم بزن بریم کنسرت یه حالی کنیم، وقتی که از در میایی بیرون خواهر برادرای محترم گشت رو میبینی و...
میگیم بزن بریم سینما یه حالی کنیم، وقتی میریم سینما یه سری هنرمند مثله... میبینیم که گند زدن توی فیلم طنز! مجبوریم بریم فیلم های غمگین جیرانی رو ببینیم بعد میگن فصل شادی...
میگیم بزن بریم بیرون تو پارک یه حال کنیم، چی میبینیم یه گدا و یه رمال و یه مشت پیر و پاتال و مامور های محترم گشت...
باشه میریم یه ذره از طبیعت عکس بندازیم، چی میبینیم؟؟ طبیعتی پر از آشغال نوشابه و چیپس و کهنه بچه...
ای بابا از ما که نگذشته، آینده بیچاره نسلای بعدی که بهشون نرسیده چیه..
بگذریم جوونی و فصل غم...
بگذریم...
ســـــــــــــــــــــلام دوســـــــــــــــت عزیــــــــــــــــــــز.عـــــــــــــــــــــــیدت مبــــــــــــــــــــارک گــــــــــــــــــــلم امیــــــــــــــــــــدوارم ســـــــــــــــــال خــــــــــــــــــــــوب خوشــــــــــــــــی داشـــــــــــــــــــته بــــــــــــــــــــــــاشی....عیدی منم یادت نرها نفرین میکنما گفته باشم.Yaser
خااااااا حالا ...
سلام آرزوی با وفا بهت خوش بگذره عزیزم بوس سفت
ای کاش در میانه ی گل های دوستی
جایی برای رُستن خار جفا نبود
ای کاش باغبان گلستان آرزو
با قمریان عشق چنین بی وفا نبود
اینم یه تیکه از شعری که آپ کردمه
عـــــــــــــــــــــــــــــــالی
سلام آبجی خوش اومدی دلم برات تنگ شده بود....
ممنون که اومدی آبجی
درود
مرسی آبجی جونم!! سال نو تو هم مبارک!!!
سفر خوش گذشت؟؟؟ خب خدا رو شکر!!
خواهش می کنم
ممنون از لطفت
ای بگی نگی ، بد نبود...
آپممممممممممممممممم...
برایـ ـــم مهم نیسـ ـــت چه میشـــود؛ به همــــه ی باورهـ ـــایم سوگنـ ـــد هیچ چیـ ـــزی برایــ ــم مهـ ـــم نیسـ ــت! فراموشـ ــت نمیکنـ ـــم یک کـ ـــلام و این یعنـ ـــی نهایـ ـــت خوشـ ــبختی!!
گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد…!
گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد…!
نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ…!
ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش… فردا روز دیگر ے ست !
_____-------_____-------_____--------_____--------______---------_____
سلامـ خــ ــ ــوبیـ عزیزمـ ؟[قلب]
اپـ کردمـ . . . دعوتتـ میکنمـ بهمـ سر بزنیـ[قلب]
نظریــــآدتـ نره هـــــآآآآآ . . . خوشحالـ میشمـ [قلب]
امضــآآآآ : ♂♀نبآتـ √ تلخـ ♂♀
تجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاوز یعنی چی؟؟؟؟
تجاوز یعنی دختری به خاطر نگاه هرزه ی من، تو گرمای تابستون روسریشو تا پیشونی جلو بکشه!
تجاوز یعنی من و دوستان سر کوچه وایساده باشیم، خانوم مجبور باشه یه کوچه رو دور بزنه تا ما مزاحمش نشیم!
تجاوز یعنی زن از بی معرفتی من امنیتی نداشته باشه!
تجاوز یعنی با دوچرخه ام تک چرخ بزنم، بعد یه دختر دوچرخه سوار دیدم تیکه بندازم!
تجاوز یعنی دوستت دارم گفتنت هزار تا معنی بده!
تجاوز یعنی بی غیرت شدن!
تجاوز یعنی تو جیب هر کدوم مون لااقل 10 تا شماره باشه!
بله تجـــــــــــاوز به معنی زورکی هم آغوش شدن نیست...!
اما برعکس این موضع میدونی چی میشه؟؟ اگه زنی بخواد مردی را از راه به در کنه، خدا هم نمی تونه کمکش کنه!!
و این است واقعیت تلخ روزگار ما..!
سلام آجی گلم هنوز سفری یا وقت نکری بهم سربزنی آپم منتظرتم گلم