آلاچیق

آلاچیق

همه چی از همه جا!
آلاچیق

آلاچیق

همه چی از همه جا!

روز مهندس

روزه مهندسه؟ آره اما....
اگه تونستی کاری کنی که بنای دل کسی نریزه، ترک نخوره و نشکنه مهندسی...
اگه تونستی کاری کنی که چرخ زندگی همه بچرخه مهندسی...
اگه تونستی معادله ی زندگی کسی رو حل کنی یا لا اقل به همش نزنی مهندسی...
اگه تونستی یه آینده نویس خوب باشی مهندسی...
اگه تونستی نرم افزار مغز طرف مقابل رو نگفته درک کنی مهندسی...


تختی...

یکى از بهترین و قابل توجه‌ترین کشتى‌هاى «غلامرضا تختى» با «پتکوف سیراکف» قهرمان نامدار بلغارستانى بود.

هر دو به دور نهایى رسیده بودند. شگرد سیراکف، فن «بارانداز» سریع و بسیار فنى بود. کشتى که شروع شد، تختى یک‌بار «زیر» گرفت و سیراکف را «خاک» کرد و پاى او را در «سگک» خود گیر انداخت. سیراکف روى سگک مقاومت کرد و کشتى «سرپا» اعلام شد...

غلامرضا زیر گرفت و او را خاک کرد و باز هم پاى او را در سگک خود، تحت فشار قرار داد.
دقیقه سوم کشتى بود. فشار سگک موجب ناراحتى شدید پاى سیراکف شد. او با دست به پایش اشاره کرد. تختى که متوجه ناراحتى او شده بود، سیراکف را رها کرد و از جا بلند شد. فریاد اعتراض تماشاچیان بلند شد که چرا این کار را کردى؟

تختى ایستاده بود و سرش پایین؛ او در برابر همه این فریادها سکوت کرده بود. سیراکف که این عمل جوانمردانه را از حریف خود دید، منتظر داور نشد و خودش دست تختى را به عنوان برنده بلند کرد.
زنده‌باد تختى، مرام و مردانگى بى‌نظیرش
«
روحش شاد و یادش گرامى»
 

 

به همین سادگی...

آورده اند که روزى یکى از بزرگان به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت...چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید.

زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت...!
عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد.
چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم !
مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم .

عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید.
گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ، که شوهرش را حجاج ملعون کشته اند .
او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.

عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مى خواهى ، این جاست .
بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد...
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت . مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.

چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت : اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !
عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.

در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد ...

بی خیال غم دنیااااااااااااااا

بی خیــــــــــــــــــــــــــــــال غم دنیــــــــــــــــا...


حتما بخونید...

توجه کردین در ایران پدرها و مادرها مقابل فرزندشون همدیگر را نوازش نمی کنند
و در آغوش نمی کشند و اینکار رو مقابل کودک زشت می دانند.
(
البته خانواده های فرهیخته هم وجود دارند که چنین نیستند)
اما هنگام مشاجره رعایت فرزند را نمی کنند و مقابل او با هم مشاجره می کنند. و فرزند چه بسا از داد و بیداد آنها به گریه می افتد.
خوب در ایران کودکان از کجا مهرورزی بیاموزند؟
نوازش و مهرورزی در رسانه ها ممنوع است. در مدرسه ممنوع است. در خانواده ممنوع است.
البته در آغوش گرفتن کودکان فقط مرسوم است. کودک نیز می آموزد که فقط در آغوش گرفتن کودکان مرسوم است.
از طرف دیگر مشاجره در خانواده آزاد است. خبرهای پر از جنجال و وحشت در رسانه ها آزاد است.
پس ذهن کودک در ایران بیشتر از مهرورزی ، خشونت را می آموزد.
حال نمی شود انتظار داشت که این کودک بزرگسال بتواند خشونت نورزد و مهر بورزد.
بیاید از خود آغاز کنیم. بیایید کمتر انتقاد کنیم و بیشتر تشکر کنیم. بیایید بیشتر مهر بورزیم.
دقت کردین وقتی یک ایمیل به دستمون می رسه اگه خوب بود صدامون در نمی یاد و اگه خلاف ذهنیتمون بود بلافاصله تحریک می شیم که جواب بنویسیم؟!؟!

از همینجا می شه آغاز کرد.
شاداب باشید

فکر بکر اقتصادی

چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار .
قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت :
متأسفم جوون . خبر بدی برات دارم . الاغه مرد.
چاک جواب داد : ایرادی نداره . همون پولم رو پس بده.
مزرعه‌دار گفت : نمی‌شه . آخه همه پول رو خرج کردم.
چاک گفت : باشه . پس همون الاغ مرده رو بهم بده.
مزرعه‌دار گفت :
می‌خوای باهاش چی کار کنی؟
چاک گفت : می‌خوام باهاش قرعه‌کشی برگزار کنم.
مزرعه‌دار گفت : نمی‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه‌کشی گذاشت!
چاک گفت : معلومه که می‌تونم . حالا ببین . فقط به کسی نمی‌گم که الاغ مرده است.
یک ماه بعد مزرعه‌دار چاک رو دید و پرسید: از اون الاغ مرده چه خبر؟
چاک گفت : به قرعه‌کشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۸۹۸ دلار سود کردم.
مزرعه‌دار پرسید : هیچ کس هم شکایتی نکرد؟
چاک گفت : فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم

 

Happy Valentine

ولنتاین چیست؟

خرید یک خرس کوچک برای یک خرس گنده...


Happy Valentine


موجودات عجیب!

هنوزم از این موجودات وجود دارنا...   !!!!!!!!!!!!